قرار دیدار

وبلاگ فرهنگی مذهبی نماز

قرار دیدار

وبلاگ فرهنگی مذهبی نماز

قرار دیدار
آخرین نظرات
  • ۱۱ تیر ۹۴، ۱۵:۵۹ - zahra khani
    قشنگه
  • ۳
  • ۰

مقدمه

حمد و سپاس پروردگارى را، که خالق جهان و جهانیان است و آفرینندۀ تمام کائنات. روح و حقیقت دین، عشق و ایمان به خدا است و این عشق و ایمان به خدا که سراسر وجود انسان را فرا مى گیرد و او را از تمام علایق مادى و فانى دنیوى دور مى سازد و در  مسیر صحیح زندگى قرار مى دهد، جز با اطاعت و پیروى از دستورات الهى میسّر نیست و سرپیچى و تخلّف از دستورات الهى نشانۀ عدم محبت به پروردگار و عدم ایمان، به او است.


نماز، عبادتى بزرگ است که شناخت معبود و آفریدگار و محبت او را در دل ایجاد مى کند و این محبت، انسان را به پرستش و عبادت و اظهار عبودیت و تواضع در برابر عظمت او وامى دارد. نماز جلوه اى از بندگى انسان در پیشگاه خدا و مظهر عبودیت و عبادت است و آن که  بندۀ آفریدگار است و این بندگى را احساس مى کند و آن را باور دارد، در برابر او مطیع است. نماز نور دل، صفاى قلب و روح و جان، سلامت روان و فروغ ذات عباد صالح خدا  است. نماز براى جوانان، پناهگاهى است که به وسیلۀ آن، راه عشق و تقرّب را زودتر مى پیمایند. نماز خروش دریاى درون است در گوش دنیاى بیرون. نماز تجلّى روح تنها است و تسلّى قلب ناشکیبا. نماز جوشش چشمۀ شوق و پویش طریق عشق و شعر بلند رهایى است از محبس و قفس تنهایى.


محبوبا! اکنون که از تو دوریم و از جمال جمیلت مهجور، مگر آن که دست کریمانه‌ات تصرفى کند و حجاب هاى ضخیم را از میان بردارد تا در بقیۀ عمر، جبران ماسبق گردد. خداوندا! ما را به صراط مستقیم انسانیت هدایت فرما و از جهل و خودپسندى و ضلالت خودبینى مبرّا کن و به محفل انس ارباب عروج روحانى و مقام قدس اصحاب قلوب عرفانى بار ده و حجاب هاى اَنانیت ظلمانى و اِنّیت نورانى را از چشم بصیرت ما برافکن تا به معراج حقیقى نمازِ اهل نیاز واصل گردیم و چشم ما را از اغیار که شیاطین راه سلوکند، بپوش و به جمال جمیل خود روشنى بخش. «إنّک ولیّ الهدایة و التوفیق».


فصل اول


1. مقامات و مدارج انسان و نماز


هستى براى انسان آفریده شده و انسان هم براى پرستش خداى متعال خلق گردیده است. همان گونه که انسان ها مقامات گوناگونى دارند، عروج ملکوتى و معنوى آن ها نیز بر حسب مقامشان گوناگون است. نماز در بین عبادات، جامع ترین اظهار بندگى به درگاه خدا است و اهل معرفت برحسب مراتب خود، در نماز سفر معنوى دارند؛ از منتهاى نزول عالم خاکى تا غایة القصواى معراج حقیقى روحانى که وصول به فناء اللّه است. نماز مقامات و مراتبى دارد و در هر مرتبه اى که مصلّى قرار دارد، نمازش با مرتبۀ دیگر فرق دارد؛ همچنان که مقامش با مقامات دیگر تفاوت دارد.


پس مادامى که انسان، صورت انسان و انسان صورى است، نماز او نیز نماز صورى و صورت نماز است و فایدۀ آن نماز، فقط صحت و اِجزاى فقهى است، در صورتى که قیام به جمیع اَجزا و شرایط صحت آن کند؛ ولى مقبول درگاه و پسند خاطر نیست. و اگر از مرتبۀ ظاهر به باطن و از صورت به معنا پى برد، تا هر مرتبه که متحقق شد، نماز او نیز حقیقت پیدا مى کند؛ زیرا نماز مَرکب سلوک و براق سیر الى اللّه است. پس مادامى که نماز انسان، صورت نماز است و به مرتبۀ باطن و سرّ آن انسان متحقّق نشده، انسان نیز صورت انسان است و به حقیقت آن متحقّق نگردیده است.


پس میزان در کمال انسانیت و حقیقت آن، عروج به معراج حقیقى و صعود به اوج کمال و وصول به باب اللّه  با مرقات نماز است. بنابراین مؤمن به حق و حقیقت و سالک الى اللّه  به قدم معرفت، باید خود را براى این سفر معنوى و معراج ایمانى مهیا کند و عوایق و موانع را از سر راه خود دور نماید و با جنود الهى این راه را طى کند و از شیطان و جنود او که قطّاع طریق راه وصولند، مصون و محفوظ ماند.


نماز و بلکه جمیع عبادات، غیر از صورت و اجزاى ظاهرى، باطن و لُبّ و حقیقتى دارند که از طریق عقل، معلوم است و از طریق نقل، شواهد بسیارى دارد.


امام صادق علیه السلام فرمود: مردم عبادت خداى ـ عزّ و جلّ ـ را بر سه گونه کنند: یک طبقه عبادت کنند براى رغبت ثواب، پس این عبادتِ حریصان است و این طمع است، و یک طایفۀ دیگر عبادت مى کنند براى ترس از آتش و این عبادت بندگان است و این ترس است، ولکن قومى خدا را از روى محبت (و عشق) به او عبادت کردند و آن عبادت آزادگان است و برترین عبادت است.[1]


از رسول اکرم صلى الله علیه و آله حدیث شده: همانا دو نفر مرد از امّت من مى ایستند به نماز، و رکوع و سجودشان یکى است؛ و حال آن که مابین نماز آن ها مثل مابین زمین و آسمان است.[2]


و از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام حدیث است که: خوشا به حال آن کس که خالص کند براى خدا عبادت و دعا را و مشغول نشود قلب او به  آنچه که مى بیند چشم او، و نسیان نکند ذکر خدا را به آنچه که گوشش مى شنود، و محزون  نشود به آنچه که به غیر او عطا شود.[3]


بنابراین از تدبّر در این احادیث شریفه و تفکّر در حال ائمّه هدى علیهم السلام ـ که در وقت اداى این امانت الهیه رنگ بعضى از آن ها متغیّر مى شد و پشت بعضى مى لرزید و بعضى از آن ها از خود بى خود مى شدند که از ماسِوى اللّه  به کلى غافل مى شدند، حتى از مُلک بدن و مملکت وجود خود غفلت مى کردند ـ معلوم مى شود که حقیقت این عبادت الهى و نسخۀ جامعه که براى خلاص این طایرهاى قدسى از قفس تنگناى طبیعت به کشف تامّ محمّدى صلى الله علیه و آله ترتیب داده شده و به قلب مقدّسش نازل گردیده، همین صورت دنیاوى و هیأت ظاهرۀ ملکیه نیست؛ چه که این صورت را هر عالم مسأله دان یا عامّى ابجدخوانى مى تواند به شرایط صحت و کمال صورى آن قیام کند و از عهده به خوبى برآید؛ دیگر این قدر تغییر اَلوان و خوف و خشیت از قصور و تقصیر معنا ندارد!


آرى همه مى توانند به آداب صوریۀ نماز قیام کنند، ولى قطع علاقه از غیر حق و وفود  به حضرت او نمودن و بذل مهجه در راه او کردن و ترک غیر و غیریت یک سره نمودن، از امورى است که براى هر کس میسر نشود، جز اهل معارف الهیه و اولیاى کُمَّل و محبّین و مجذوبین.  فطوبى لهم ثمّ طوبى لهم/ و هنیئاً لأرباب النعیم نَعیمهم[4]


2. وصف نماز سالک و ولىّ کامل


بر ارباب معارف الهیه روشن و واضح است که انسان سالک تا در سیر الى اللّه  و سلوک الى جناب اللّه  است، نماز و دیگر مناسکش فرق بسیار دارد با ولىّ کاملى که سیر را به آخر رسانده و به غایة القصواى عروج کمالى و معراج روحى ـ معنوى رسیده و قدم به محفل اُنس «قابَ قوسین» نهاده است؛ زیرا که سالک مادامى که در سلوک و سیر الى اللّه  است نمازش براق عروج و رفرف وصول است و پس از وصول، نمازش نقشۀ تجلّیات و صورت مشاهدات جمال محبوب است، بدون آن که اِعمال رویّه اى در ترکیب آن شود؛ بلکه از قبیل سرایت حکم غیب به شهادت و ظهور آثار باطن به ظاهر است.


بالجمله: مستغرقان در مشاهدۀ جمال جمیل را تجلّیات غیبیه حاصل شود، که حرکات شوقیه اى در سرّ قلب آن ها حاصل آید، که از آن اهتزازات سرّیۀ قلبیه، آثارى در مُلک آن ها  حاصل شود، که آن آثار به مناسبت کیفیت تجلّیات، مطابق با یکى از مناسک و عبادات است.


رسول ختمى صلى الله علیه و آله در نماز معراج به واسطۀ رؤیت انوار عظمت و تجلّى ذاتى غیبى، سجده نمود و غشوه ها براى او دست داد. و مَثل این جذبۀ روحى و فناى کلى، مَثل حال عاشق مجذوب و حرکات عاشقانۀ او، و عدوّ کامل العداوه و حرکات مبغضانۀ او است؛ زیرا که حرکات و رفتار هیچ یک از روى تفکر و رویّه در مقدمات نیست.


عاشق نباید در شیوۀ عشق بازى، مقدمات ترتیب دهد و نتیجه بگیرد؛ بلکه خودِ حقیقت عشق، آتشى  است که از قلب عاشق طلوع مى کند و جذوۀ آن به سرّ و علن و باطن و ظاهرش سرایت مى کند و همان تجلّیات حبّى در سرّ قلب به صورت عشق بازى در ظاهر درمى آید؛ «از کوزه همان برون تراود که  در اوست». بنابراین مجذوب مقام احدیّت و عاشق جمال صمدیّت، تجلّیات باطنیۀ محبوب و تجلّیات حبّیۀ حبیب که در ملک ظاهرش بروز کند و در مملکت شهادتش صورت یابد، همین نقشۀ نماز را تشکیل مى دهد.


3. حضور قلب و مراتب آن


بر ارباب بصیرت و معرفت و مطّلع بر اسرارِ اخبار اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام پوشیده نیست که روح عبادت و تمام و کمال آن، به حضور قلب و اقبال آن است؛ که هیچ عبادتى بدون آن مقبول درگاه احدیّت و مورد نظر لطف و رحمت نشود و از درجۀ اعتبار ساقط است. و چنانچه کمال و نقص و نورانیت و کدورت هر موجودى به صورت نوعیه و کمال اخیر او است و میزان در کمال و نقص و سعادت و شقاوت انسان، کمال و نقص نفس ناطقه که نفخۀ الهیه و روح مجردِ امرى او است، مى باشد، همین طور مطلق عبادات و خصوصاً نماز ـ که یکى از ترکیبات قدسیه است که بِیَدَىِ الجلال و الجمال فراهم آمده و تصفیه شده ـ کمال و نقص و نورانیت و ظلمانیت آن، بسته به روح غیبى و نفخۀ الهیۀ آن است که به توسط نفس ناطقۀ انسانیه به آن دمیده مى شود و هرچه مرتبۀ اخلاص و حضور قلب ـ که دو رکن رکین عبادات است ـ کامل تر باشد، روح منفوخ در آن طاهرتر، و کمال سعادت آن بیش تر و صورت غیبیۀ ملکوتیۀ آن منوّرتر و کامل تر خواهد بود. و کمال عمل اولیا علیهم السلام به واسطۀ جهات باطنیۀ آن بوده، و الاّ صورت عمل چندان مهم  نیست.


مثلاً ورود چندین آیۀ شریفه از سورۀ مبارکۀ «هل أتى» در مدح على علیه السلام و اهل بیت طاهرینش علیهم السلامبه واسطۀ چند قرص نان و ایثار آن ها نبوده، بلکه براى جهات باطنیه و نورانیت صورت عمل بوده؛ چنانچه در آیۀ شریفۀ 9 از سورۀ مبارکۀ دهر، اشاره اى به آن فرموده؛ آن جا که مى فرماید: «إنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللّه  لاَنُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلاَ شُکُوراً».[5]


و از براى حضور قلب، مراتب و مقاماتى است بسیار که به طریق اجمال و نمونه، مراتب کلیۀ آن را بیان  مى کنیم.


باید دانست که عبادات ـ مطلقاً ـ ثناى مقام مقدّس ربوبیت است به مراتب آن، که کلىِ آن رجوع کند به ثناى ذات یا ثناى اسماء و صفات و یا ثناى تجلّیات، تنزیهاً یا تقدیساً یا تحمیداً، و هیچ عبادتى به حسب سرّ و حقیقت، خالى از یک مرتبه از ثناى معبود نیست.


بنابراین اولْ مرتبۀ حضور قلب در باب عبادات، حضور قلب در عبادات است اجمالاً؛ و آن از براى همه کس میسور است؛ و آن، چنان است که انسان به قلب خود بفهماند که باب عبادات، باب ثناى معبود است و از اول عبادت تا آخر آن، به طور اجمال، قلب را به این معنا که اشتغال به ثناى معبود دارد متوجه و حاضر کند؛ گرچه خود نمى داند چه ثنایى مى کند و ذات مقدس را به چه و با چه ثنا مى کند، ولى اولْ مرتبۀ کمال عبادات آن است که قلب انسان در عبادت حاضر باشد که ثناى حق مى کنم به ثنایى که حق تعالى براى خود فرموده و خاصّان درگاه به آن رطب اللسان شده اند. مرتبۀ دوم از حضور قلب، حضور قلب در عبادت است تفصیلاً؛ و آن، چنان است که قلب عابد در جمیع عبادت حاضر باشد و بداند که حق را به چه توصیف مى کند و چطور مناجات مى کند. و از براى آن، مراتب و مقاماتى است بسیار متفاوت، حسب تفاوت مقامات قلوب و معارف عابدان.


4. کیفیت حصول حضور قلب


پس از آن که مراتب حضور قلب معلوم شد، بهتر و مهم تر آن است که انسان درصدد معالجۀ نفس برآید و همّت بگمارد که اگر دستش از همۀ مراتب آن کوتاه است، لااقلّ بعض مراتب آن را که با کم تر از آن، عبادات از درجۀ اعتبار ساقط و مورد قبول درگاه مقدس نیست، تحصیل کند.


باید دانست که منشأ حضور قلب در عملى از اعمال، و علّت و سبب اقبال و توجه نفس به آن، این است که قلب، آن عمل را با عظمت تلقّى کند و از مهمّات شمارد.


اگر ما مناجات حق تعالى و ولىّ نعم خود را به قدر مکالمه با یک مخلوق عادىِ ضعیف اهمیت دهیم، هرگز این قدر غفلت و سهو و نسیان نمى کنیم. و پر معلوم است که این سهل انگارى و مسامحه ناشى از ضعف ایمان به خداى تعالى و رسول و اخبار اهل بیت عصمت است؛ بلکه این مساهله ناشى از سهل انگارى محضر ربوبیت و مقام مقدس حق است. ولىّ نعمتى که ما را به لسان انبیا و اولیا، بلکه با قرآن مقدس خود، به مناجات و حضور خود دعوت فرموده و فتح ابواب مکالمه و مناجات با خود را به روى ما فرموده، با این وصف ما به قدر مذاکرۀ با یک بندۀ ضعیف، ادب حضور او را نگاه نداریم؛ این را نباید جز ضعف ایمان به او و ضعف یقین چیز دیگر محسوب داشت. و انسان اگر عواقب و معایب این سهل انگارى را بداند و به قلب بفهماند، البته در صدد اصلاح برمى آید و خود را معالجه مى کند.


از حضرت باقر العلوم علیه السلام منقول است که رسول خدا صلى الله علیه و آله فرمود: وقتى که بنده مؤمن در نماز مى ایستد، خداى تعالى به او نظر مى افکند ـ یا فرمود که خداى تعالى اقبال بر او مى کند ـ تا آن که منصرف شود و رحمت بر او سایه افکند از بالاى سرش تا افق آسمان و ملائکه او را احاطه کنند از اطرافش تا آسمان و خداى تعالى ملکى را موکّل او کند که بالاى سرش بایستد و بگوید: «اى مصلّى اگر بدانى کى نظر مى کند به سوى تو و با کى مناجات مى کنى، توجّه به غیر نمى کنى و از این موضع خود مفارقت نمى کنى ابداً».[6]


و خدا مى داند که در این اقبال حق به بنده چه کرامت ها و انوارى است که به عقول بشر درست نیاید و به قلب احدى خطور نکند.


و حال، ذکر یک نکته دانستنى و آن این است که یکى از فواید مهمّۀ عبادات که عقل و نقل بر آن اتفاق دارند و باید آن را یکى از اسرار عبادات به شمار آورد، آن است که از هر عبادتى در قلب، اثرى حاصل شود که از آن در روایات به زیادت یا توسعۀ «نکتۀ بیضاء» تعبیر شده است.


و باید دانست که مابین ظاهر و باطن و سرّ و علن انسانى، یک ارتباط و علاقۀ طبیعیه اى است که آثار هر یک و افعال و حرکات هر یک را در دیگرى سرایتى عظیم و تأثیرى غریب است و از این، نتیجه حاصل آید که هر یک از اعمال خیریه یا شرّیه را در نفس تأثیرى است که یا آن را متوجه به دنیا و زخارف آن کند و محجوب از حق و حقیقت نماید و در سلک حیوانات و شیاطین منسلک کند یا آن را متوجه به آخرت کند و قلب را الهى کند و کشف سُبُحات جلال و جمال بر او نماید و او را در سلک روحانیین و مقرّبین درگاه منخرط نماید.


و هرگاه که زبان، ذکر الهى را تکرار کرد، کم کم زبان قلب هم باز و آن نیز متذکر مى شود؛ چنانچه از تذکر قلب، زبان نیز متذکر مى گردد. و این فایده حاصل نشود در عبادات و این نتیجه گرفته نشود، مگر آن که وقت عبادت و دعا و ذکر، قلب حاضر باشد، که با غفلت و نسیان قلب، به هیچ وجه اعمال خیریه را در روح تأثیرى نیست. و اگر انسان مدتى در نماز و اذکار و ادعیه مواظبت کند، به این ترتیب، البته نفس عادى مى شود و اعمال عبادى هم مثل اعمال عادیه مى شود که در حضور قلب در آن ها محتاج به رویّه نیست، بلکه مثل امور طبیعیۀ عادیه مى گردد.


5. امور مؤثر در تحصیل حضور قلب


به طریق کلى براى مطلق عبادات، ذکر علاجى است و آن این است که انسان باید شواغل داخلیه و خارجیه ـ که مهم تر از همه، شواغل قلبیه است ـ قطع کند. و شواغل قلبیه سبب عمده یا منحصرش حبّ دنیا و همّ آن است. اگر انسان همّش تحصیل دنیا و مهمّش رسیدن به زخارف آن باشد، البته قلب فطرتاً متوجه و شغل شاغلش آن مى شود و اگر از یکى از امور دنیاوى منصرف شود، به دیگرى متوجه  مى گردد.


و مَثل قلب، مَثل طایرى است که دائماً از شاخه اى به شاخه اى پرواز مى کند. مادامى که درخت آرزوى دنیا و حبّ آن در قلب برپا است، طایر قلب بر شاخه هاى آن متعلّق است؛ و اگر به ریاضات و مجاهدات و تفکر در عواقب و معایب آن و تدبّر در آیات و اخبار و حالات اولیاى خدا، قطع این درخت را نمود، قلب، ساکن و مطمئن مى شود و موفق به کمالات نفسانیه ـ که از آن جمله حصول حضور قلب به همۀ مراتب آن است ـ ممکن است بشود، و الاّ به هر قدر که موفق شد در کم نمودن آن، موفق به نتیجه مى شود.


اگر کسى اندکى تأمّل کند در عواقب امر اهل دنیا و عشّاق آن و مفاسدى که از آن ها بروز کرده و ننگ هایى که از آن ها به یادگار مانده که صفحات تاریخ را سیاه و ننگین نموده، که تمام آن از حبّ جاه و مال و بالجمله حبّ دنیا بوده، و تفکر کند در اخبار و آثارى که از اهل بیت عصمت و طهارت در مذمّت حبّ دنیا وارد شده و مفاسدى که در دین و دنیا بر آن مترتب است، تصدیق مى کند که با هر قیمت هست و با هر فشار و ریاضتى میسور و ممکن باشد، قطع این فساد را از صفحۀ قلب بکند و این ظلمت و کدورت را از فضاى دل برکنار کند، لازم است بکند. و این با قدرى اقدام و همّت تا اندازه اى ممکن است؛ گرچه ترک مطلق از عهدۀ هر کس ساخته نیست، ولى کم کردن آن و شاخ و برگ آن را زدن بسیار ممکن؛ بلکه مى توان گفت سهل است.


بالجمله: آنچه خار طریق وصول به کمالات و شیطان قاطع الطریق مقام قرب و وصول است و انسان را از حق منصرف مى کند و از لذت مناجات با او محروم مى نماید و قلب را ظلمانى وکدر مى کند، حبّ به دنیا است که در احادیث شریفه آن را «رأس کلّ خطیئة» و «مجتمع کلّ معاصی» شمرده اند.


بنابراین انسان باید در موقع عبادات، اشتغالات قلبیه و خواطر آن را کم کند و براى عبادت، وقتى را اختصاص دهد که مشاغلش کم تر باشد و قلب در آن وقت مطمئن تر و ساکن تر باشد؛ و این، یکى از اسرار وقت است.  و پس از آن که شواغل قلبیه را کم کرد، باید شواغل خارجیه را نیز به اندازۀ ممکن کم  کند.  و بیش تر آداب شرعیه شاید براى این فایدت باشد؛ مثل نهى از التفات به اطراف، لعب  با دست و ریش، فَرقَعة الاَصابع، مدافعۀ بول و غایط و ریح، مدافعۀ نوم، نظر کردن به  خاتَم و مصحف و کتاب و گوش کردن به حرف هاى خارجى و حدیث نفس و دیگر آداب مکروهه؛ و مثل آداب مستحبۀ کثیره که براى حفظ حضور حضرت بارى ـ جلّت عظمته ـ است. و باید دانست که قلوب، بسیار مختلفند و احوال هر یک نیز به حسب اوقات، خیلى مختلف مى شود؛ پس بر انسان لازم است مثل طبیب معالج و پرستار شفیق از قلب خود نگه دارى کند و در احوال آن دقت کند که اگر خلوت با حال او مناسب است، در خلوت عمل را به جا آورد و اگر در خلوت اشتغال بیش تر مى شود، در جلوت به عبادت قیام کند. والحمد للّه أوّلاً وآخراً.


فصل دوم مقدمات نماز


1. طهارت و مراتب آن


همان طور که قبلاً اشاره شد، نماز مراتبى دارد طبق مراتب و مقامات مصلّین و سالکین الى اللّه . همین طور شرایط، آداب، مقدمات و مقارنات نماز را حسب آن باید دانست که ما در این مقام به طریق اجمال نمونه اى ذکر مى کنیم:


طهارت نماز صورى و صورت نماز، طهارت صورى و صورت طهارت است با آب مطلق که سرّ حیات است و صعید که منتهاى تجلّیات است پیش اصحاب معرفت.


و طهارت اهل ایمان، تطهیر ظاهر است از ارجاس معاصى و اطلاق شهوت و غضب.  و طهارت اهل باطن، تنزیه از قذارات معنویه و تطهیر از کثافات اخلاق ذمیمه است. و طهارت اصحاب حقیقت، تنزیه از خواطر و وساوس شیطانیه و تطهیر از ارجاس افکار باطله و آراء ضالّۀ مضلّه است. و طهارت ارباب قلوب، تنزیه از تلوینات و طهارت از تقلّبات و تطهیر از احتجاب به علوم رسمیه و اصطلاحات است.  و طهارت اصحاب سرّ، تنزیه از احتجاب از مشاهدات است. و طهارت اصحاب محبت و مجذوبین، تنزیه از توجه به غیر و غیریت است و تطهیر از حجب خلقیه  است.  و طهارت اصحاب ولایت، تطهیر از رؤیت مقامات و مدارج است و تنزیه از اغراض و غایات است.


تا آخر مقام ولایت که طهارت آن ها، تنزیه از تعیّنات تجلّیات اسمائیه وصفاتیه است. و طهارت ارباب صحو بعد المحو و تمکینْ، تنزیه از تلوین بعد التمکین است و تطهیر از غلبۀ تجلّیات بعضى بر بعض که مقام رؤیت مظهریت احدیة الجمع است.


پس، کُمَّل اولیا را جمیع انواع طهارات محقق است؛ چنانچه ظاهر آن ها طاهر است از جمیع قذارات صوریه، و حواس آن ها طاهر است از اطلاق در آنچه احتیاج به آن نیست، و اعضاى آن ها طاهر است از تصرف در آنچه بر خلاف رضاى حق است، تا آخرین مراتب طهارت. قال اللّه  تعالى: «إنَّمَا یُرِیدُ اللّه  لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً»[7]


و باید دانست که از براى هر یک از نمازهایى که از براى سالکین الى اللّه  است، طهارتى شرط است خاصّ به آن، که بدون آن طهارت، ممکن نیست توصّل به آن صلاة؛ چنانچه در آیۀ شریفۀ 79 از سورۀ مبارکۀ واقعه آمده است: «لاَ یَمَسُّهُ إلاَّ الْمُطَهَّرُونَ».


که مى فرماید: مسّ نمى کند ظاهر آن را مگر اهل طهارت ظاهریه، و باطن آن را مگر اهل طهارت باطنیه، و سرّ آن را مگر اهل طهارت سرّیه. پس به نماز اهل باطن نرسد کسى مگر آن که از چشمۀ حیات قلبى دست و روى خود را شست وشو دهد و به فضل آن، از سرتا قدم را مسّ کند و یک سره پاک و مطهّر خود را مهیّاى کوى دوست نماید.


خداى تبارک و تعالى که طهور ظاهر و تنظیف قشر و طهارت لباس و بدن را ـ که متعلق به ادب اهل دنیا و ظاهر است  ـ اهمال نفرموده و نظافت را از ایمان قرار داده و آداب ظاهره را، چه راجع به معاشرات و معاملات، و چه راجع به آداب ظاهرۀ بدن که قشر انسان است و در حقیقت انسانیت هیچ مدخلیت ندارد، و چه راجع به ملابسات بدن که هیچ مربوط به انسانیت نیست، از قبیل لباس و مکان و آب و امثال آن، اهمال نفرموده و طهارت هر یک را یا شرط تحقّق یا کمال نماز قرارداده، ممکن نیست به طهارت قلب و تنظیف باطن و تنزیه آن از قذارات معنویه که فساد آن ها با قذارات صوریه طرف نسبت نیست و اسباب هلاک ابدى و ظلمت و کدورت و فشار دائمى است، و طهارت لباس تقوا که خیر اَلبسه است، از آلودگى به قذاراتِ تجاوز از حدود، و طهارت عقل را از آلودگى به قذارات آراء فاسده و عقاید مهلکه، اهمال فرماید.


با مراجعه به کتاب الهى و اخبار و آثار انبیا و اولیا علیهم السلام معلوم مى شود که اهمیتْ به تطهیر قلوب، از تطهیر ظواهر بیش تر است؛ بلکه جمیع اعمال و افعال ظاهره، مقدّمۀ تطهیر قلوب است؛ چنانچه تطهیر قلوب، مقدّمۀ تکمیل آن ها است.


از کتاب مصباح الشریعه از امام صادق علیه السلام روایت شده که فرمود: چون آهنگ طهارت و وضو کنى، به سوى آب پیش برو همانند این که به رحمت خدا نزدیک مى شوى؛ که  همانا خداوند تعالى آب را کلید تقرّب به خود و مناجات با خود و راهنماى وصول به آستانش قرار داده است؛  و همچنان که رحمتش گناهان بندگان را مى سترد، آلودگى هاى ظاهرى را آب پاک مى سازد، نه چیز  دیگر.


پس، انسان باید در وقت تطهیر وجه، وجه قلب را یک سره از غیر شست و شو دهد و در وقت تطهیر دست، از مرفق آلودگى به دنیا تا منتهاى اصابع مباشرتِ آن، تطهیر کند و با فضل آن اقصاى عرشِ توجه به طبیعت و منتهاى مشى به سوى حصول آمال را مسح نماید و از فضول توجه به ملک و بقایاى آثار آن خارج شود.


2. ستر عورت


و آن نزد عامّه، ستر مقابح بدن است از ناظر محترم و در حال صلاة.


و در نزد خاصّه، ستر مقابح اعمال است به لباس تقوا که خیر اَلبسه است، مطلقاً، و در وقت حضور در محضر مقدس بالخصوص. و در نزد اخصّ خواصّ، ستر مقابح نفوس است به لباس عفاف. و در نزد اهل ایمان، ستر مقابح قلوب است به لباس طمأنینه. و در نزد اهل معرفت و کشف، ستر مقابح سرّ است به لباس شهود.  و در نزد اهل ولایت، ستر مقابِح سرِّ سرّ است به لباس تمکین. و سالک چون بدین مقام رسید، ستر جمیع عورات خود را نموده و لایق محضر شده و از براى او دوام حضور است. و حق تعالى ستّار جمیع عورات و مقابح خلق است به کرامت نمودن این نوعِ بشرى را به اَلبسۀ گوناگون که آن ها را از مقابح ظاهریۀ بدنیه ستر نماید؛ و ستر فرموده مقابح اعمالى را به پردۀ ملکوت، و اگر این پرده ملکوتیه بر صورت اعمال ما بندگان نبود و صورت غیبیۀ آن ها ظاهر مى شد، در همین عالم خوار و رسوا مى شدیم.


سالک الى اللّه  و مجاهد طریق معرفت باید در هیچ حالى از احوال و طورى از اطوار از وظیفۀ عبودیت و حفظ محضر ربوبیت غفلت نکند؛ حتى در امور عادیه و آداب معاشرت، حظّ قلوب و ارواح را عطا کند و حق تعالى و نعم و عطیات او را در هر چیز مشاهده کند؛ پس در وقت پوشیدن لباس ظاهر، از لباس تقوا و ایمان و معرفت ـ که خیرِ اَلبسه هستند ـ غفلت نکند و چنانچه با لباس ظاهر ستر عورت ظاهرى کند، با آن البسه ستر عورات باطنه، که قباحت و زشتى آن ها بالاتر است، نماید و کرامات حق تعالى و الطاف آن ذات مقدس را منظور کند؛ و لباس ظاهر را براى اداى وظیفۀ عبودیت و لباس باطن را براى آداب حضور در محضر ربوبیت بپوشد و در البسۀ ظاهریه و باطنیه بهترین آن ها را آن داند که او را به یاد حق آورد و از ذکر او غافل نکند.


3. مکان مصلّى و اباحۀ مکان


و آن در نزد اهل معرفت، همۀ عالم است و مصلّى، تمام  موجودات است. جمیع عالم وجود به هویّات وجودیه، حامد و ثناگوى مقام مقدس  حق تعالى هستند و خاضع و عابد درگاه اویند.  و در این جا باید دانست که عرش تحقّق، قبّۀ معبد موجودات است و ارض تعیّن، سجده گاه آنان است؛ و تمام موجودات در آن معبد در تحت قبّۀ محضر ربوبیت به عبادت حق مشغولند و حق جو و حق خواه و حق پرستند؛ «دل هر ذرّه را که بشکافى» به واسطۀ نور فطرت اللّه  که آن ها را دعوت براى خضوع کامل مطلق کند، «آفتابیش در میان بینى». و در نزد اهل ولایت، جمیع تعیّنات اسمائى و افعالى، معبد حق تعالى است و مصلّى، خود ذات مقدس است. پس در تعیّنات اسمائى و صفاتى، مصلّى حقّ است و مکان صلاتش نفس تعیّنات و تعیّن اسم اعظم، کعبه است.


در احادیث قدسى آمده است: نه زمینِ من، و نه آسمانِ من، گنجایش مرا ندارد؛ اما قلب بندۀ مؤمنم گنجایش مرا دارد.[8]


و اما در اباحۀ مکان، و آن نزد خاصّه، خروج از تصرف شیطان است به تعدّى نکردن از حدود الهیه. و پیش اهل معرفت، خروج از تصرف نفس است به عدم رؤیت حول و قوّۀ خود.  و در نزد اولیا، خروج از تصرف مطلق است در ذات و اسماء و صفات. پس مادامى که اعضا و قلب در تصرف شیطان یا نفس است، معبد حق و جنود الهیه مغصوب است و  عبادت حق تعالى در آن ها صورت نگیرد و جمیع عبادات براى شیطان یا نفس واقع شود و به هر اندازه  که از تصرف جنود شیطان خارج شد، مورد تصرف جنود رحمانى شود تا آن که فتوحات ثلاثه واقع  شود.


یعنى «فتح قریب» که پیش ما فتح اَقالیم سبعه است به اخراج جنود شیطانى از آن ها و نتیجۀ آن، تجلّى به توحید افعالى است:«نَصْرٌ مِنَ اللّه  وَ فَتْحٌ قَرِیبٌ».[9]


و «فتح مبین» که فتح کعبۀ قلب است به اخراج شیطان مُوَسوِس از آن: «إنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً  مُبِیناً».[10]


و «فتح مطلق» که ترک رسوم خلقیه و اِفناى تعیّنات شهادتیه و غیبیه است: «إذَا جَاءَ نَصْرُ اللّه  وَ الْفَتْحُ».[11]


و پس از این، فتح تمام تصرفات الهیه شود و نتیجۀ قرب نوافل حاصل شود.


4. اسرار وقت


در مسلک اهل عرفان و مشرب اصحاب ایقان، از اول استواى شمسِ حقیقت است در غایت ظهور آن به احدیّت جمع اسماء، که آن وقت صلاة ظهر است، که صلاة ربّ است و صلاة رسول اللّه  صلى الله علیه و آله در معراج است که مظهر استواى نور احدى و جمع احمدى است که خود، عرش استواى رحمان است: «اَلرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى»[12]


و از این جا سرّ وقوع آن در معراج معلوم شود؛ با آن که معراج در شب واقع شده، تا اول  طلوع شمس مالکیت از افق یوم القیامه که یوم اتیان یقین است: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ  الْیَقِینُ».[13]


پس از اول زوال استواى ظهور، که رو به احتجاب شمس احدیّت در افق تعیّنات و امتداد اظلال است: «ألَمْ تَرَ إلَى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ»،[14] تا آن جا که در تحت آفاق اجسام غروب کند، وقت نماز مقرّبین و اهل سابقۀ حسنى است: «إذا زالتِ الشمسُ دَخَل الوقتان»؛[15] و آن، وقت ظهر و عصر است که افضل صلواتند و صلاة وُسطى از آن دو خارج نیست؛ گرچه اقرب در نظر فقاهت آن است که آن، نماز ظهر است؛ و در مسلک عرفان، هر دو صلاة است به طریق ظاهریت و مظهریت و اولیت و آخریت. و در اخبار از هر دو به صلاة وسطى تعبیر شده است. و وقت صلاة عصر، هنگام خطیئۀ آدم علیه السلام به ورود در حجاب تعیّن و میل به شجرۀ طبیعت است.


و اما صلاة عشائین در اوقات ظلمتِ دیجورِ طبیعت و احتجاب تامّ شمس حقیقت است، براى خروج از این ظلمت به توبۀ صحیحه از خطاى غریزى ابوالبشر علیه السلام به صلاة مغرب؛ و خروج از ظلمات قبر و صراط و قیامت ـ  که بقایاى ظلمت طبیعت است  ـ به طریق مشایعت؛ چنانچه در حدیث اهل بیت عصمت و طهارت است که مغرب وقتى است که آدم توبه کرد پس سه رکعت نماز خواند، یکى براى خطیئۀ خود و یکى براى خطیئۀ حوّاء علیهاالسلام و یکى براى توبۀ خود.


و نماز عشاء براى آن است که قبر و قیامت را ظلمتى است که به آن نماز رفع شود و صراط براى آن ها نورانى گردد. و اما صلاة فجر، از اول بروز آثار یوم الجمع است تا طلوع آفتاب حقیقت از افق یوم القیامة و وقتى طلوع حاصل شد، تکلیف منقطع شود و بساط لیل برچیده گردد و سرِّ «مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ»[16]واضح گردد.


پس از آن که انسان، ایمان به نتایج اعمال و اهمیت آن آورد، البته از اوقات آن مراقبت  مى کند.


یکى از اسرار بزرگ عبادات آن است که هر یک را در قلب تأثیر و صورتى است که آن را نورانى کند و جنبۀ مُلک را خاضع پیش حضرت ملکوت نماید و حالت انقیاد کامل از براى جنود نفس نسبت به روحانیت پیدا شود و ارادۀ نفسْ مستقل گردد. و هر یکِ این امور از مهمّات است که در عوالم غیبیه تأثیرها دارد و صورت غیبى بعض از آن ها بهشت صفات است که از بهشت اعمال بالاتر است. و این نتایج بر اعمال ـ و خصوصاً بر نماز که خیر اعمال است ـ مترتّب نشود مگر آن که انسان آن ها را از روى تفکر و تدبّر و حضور قلب آورد.


و از امورى که انسان را اعانت کامل کند بر تحصیل حضور قلب، مراقبۀ از وقت است که عهد معهود و میعاد موعود حق است و شخص سالک الى اللّه  و مجاهد فى سبیل اللّه  اگر نتوانست تمام اوقات خود را به حق دهد، لااقل این پنج وقت را که حق تعالى به او وقت داده و دعوت براى ملاقات فرموده، باید مراقبت کند و از حق تعالى به جان و دل تشکر کند که او را اجازۀ ورود در مناجات داده و بار خدمت در مجلس انس و محفل قدس داده است؛ پس از آن غفلت نکند و از وعده گاه حق تخلّف نورزد.


شاید مواظبت بر اوقات و مراقبت از میعاد ملاقات، که در اول امر، بى مغز و صورى است، به توفیق حق و دستگیرى آن ذات مقدس ـ جلّ شأنه ـ حقیقت پیدا کند و با مغز شود. آن وقت به لذت مناجات و انس با محبوب نایل شود و سرّ حقیقى عبادت را دریابد و فتح ابواب عبادتِ روح و قلب بر او گردد و رفته رفته جنود الهیه را در مملکت وجود خود قائم به عبادت حق ببیند و کشف نمونه اى از سُبُحات جمال و جلال بر قلب او شود و به اول جلوۀ توحید افعالى نایل گردد. و پس از آن براى او راه سلوک الى اللّه  مفتوح شود و لیاقت ورود در صلاة حقیقى پیدا کند، «بإذن اللّه  تعالى».


فصل سوم مقارنات نماز


1. اسرار اذان و اقامه و قیام


اذان، پیش اهل معرفت، اعلام قواى ملک و ملکوت در انسان کبیر و صغیر است براى مهیّا شدن از براى حضور درگاه حق تعالى.


و اقامه، حاضر نمودن آن ها و به پا داشتن آنان است در محضر قدس کبریا، جلّ وعلا. پس با تکبیرات اولیه، اعلان عجز موجودات را از قیام به ثناى حق دهد و اعلام قصور آن ها را از لیاقت حضور نماید و آن ها را مستعد کند که به تذلّل و خضوع و خشیت و خوف و خشوع خود تنبّه پیدا کنند؛ شاید مورد توجه شوند. و به نفى الوهیّت ذاتیه و نفى الوهیّت فعلیه از غیر، و قصر آن در ذات مقدس کند و به شهادت به رسالت نبىّ ختمى در غیب و شهادت، توسل جوید به مقام مقدس شفیع مطلق که به مصاحبت آن ذات مقدس، که مقام ولایت مطلقه است، این سلوک الهى را به آخر رساند و به معراج وصول مرتقى شود.


سپس سالک الى اللّه  اعلان مهیا شدن براى نماز را مى دهد و آن را به قواى مُلکیه و ملکوتیه مى خواند. پس از آن، سرّ صلاة را اجمالاً اعلان مى کند بقوله: «حَیَّ على الفلاح» و «حَیَّ على خَیرِ العمل» و انسان و جنود مُلکى و ملکوتى آن را آگاه مى کند به فطرت آزادى خواهى و کمال طلبى، که هر دو از فطرت هاى الهیه است که جمیع بشر بر آن مفطورند. و پس از بیدار نمودن فطرت و مهیّا کردن قوا، تکبیر و تهلیل را تکریر کند تا اعتراف به عجز و قصور در قلوب، متمکّن شود وسرّ اوّلیت و آخریت هویدا آید.


و در اقامه، تصفیۀ صفوف و تجییش جیوش ملکیه و ملکوتیه نماید و به تکرار فصول آن، حقایق سابقه را توثیق کند و استشفاع و توسّل را محکم نماید و فطرت را باز متنبّه نماید.


و وقتى بنده بدین جا رسید، اعلان حضور دهد؛ «قَد قامَتِ الصلاةُ» و قیام، که آن پیش خاصّه، اقامۀ صُلب است در پیشگاه مقدس حق و تشمیر ذیل است براى اطاعت امر، و خروج از تدثار و قیام بر اِنذار است؛ «یَا أیُّهَا الْمُدَّثِّرُ * قُمْ فَأنْذِرْ»[17] و استقامت در اخلاق و

عدل در ملکات است و عدم میل به طرف افراط و تفریط. و درنزد اهل سلوک، استقامت به مقام انسانیت و خروج از تفریط تهوّد و افراط تنصّر  است.


بالجمله: استقامت و عدم خروج از وسطیّت در همۀ مقامات از اشدّ امور است بر سالک، که باید در حال قیام بین یَدَىِ اللّه  از عدم قیام به امر، چنانچه شاید و باید، شرمگین شود و سرِ خجلت و انفعال به زیر افکند و چشم را به مورد سجده، که خاک مذلّت است،

بدوزد و متذکّر مقام تذلّل و قصور و تقصیر خویش شود و خود را در محضر مقدس ملک الملوکى که جمیع ذرات کائنات در تحت حیطۀ سلطنت و قهر و قدرت او هستند، ببیند و متذکّر مقام قیّومیّت ذات مقدس و قیامِ دارِ تحقّق به او شود. و در قلب، این حیطۀ قیّومیه را و این تدلّى و فناى عالم را مستقر کند؛ شاید کم کم به سرّ قیام رسد و توحید فعلى را ـ  که اهل معرفت سرّ آن دانند  ـ دریابد؛ پس مقام ظهور به تجلّى فعلى بر قلب او منکشف شود و لایق ورود در محضر گردد و بعضى از اسرار تکبیرات افتتاحیه و قرائت و رفع ید در تکبیرات بر او مکشوف شود.


2. اسرار نیّت و قرائت


نیّت پیش عامّه، عزم بر اطاعت است طمَعاً یا خوفاً؛ «یَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً».[18]


و در نزد اهل معرفت، عزم بر اطاعت است هیبتاً و تعظیماً؛ «فَاعْبُد ربّک کأنّک تَراه و إنْ لم تَکن تَراه فإنّه یَراک» و در نزد اهل جذبه و محبت، عزم بر اطاعت است شوقاً و حُبّاً. و در نزد اولیا علیهم السلامعزم بر اطاعت است تبعاً و غیراً، بعد از مشاهدۀ جمال محبوب استقلالاً و ذاتاً و فناى در حضرت ربوبیّت ذاتاً و صفتاً و فعلاً. و باید دانست که نیّت از اهمّ وظایف قلبیه است که صورت کمالیۀ عبادات به آن است. و نسبت آن به صورت اعمال، نسبت باطن به ظاهر و روح به بدن و قلب به قالب است. و از اهمّ وظایف و اشدّ شرایط آن بر عامّه، تخلیص آن است و کمتر نیّتى اخلاص حقیقى تواند داشت؛ بلکه خلوص مطلق، از اعلى مدارج اولیاى کمّل است؛ زیرا که اخلاص عبارت از تصفیۀ عمل از مطلقِ شوبِ غیر حق است. و آن در عبادت عامّه، تصفیه از شرک جلىّ و خفىّ است؛ از قبیل ریا و عجب و افتخار. و در عبادت اصحاب قلوب، عبارت است از تصفیۀ از شوب اَنانیت و اِنّیت، که در مسلک اهل معرفت، شرک اعظم و کفر اکبر است.


مادر بتها بت نفس شماست                           زانکه آن بت مار و این بت اژدهاست[19]


و در عبادت کمّل، عبارت است از تصفیۀ آن از شوب رؤیت عبودیت و عبادت؛ بلکه رؤیت کون؛ چنانچه امام علیه السلام فرمود: قلب سلیم آن است که ملاقات کند حق را و در آن احدى سواى حق نباشد.


پس وقتى سالک الى اللّه  قدم بر فرق حظوظ خود، بلکه خود و عالم نهاد وخود را یک سره خالص کرد از رؤیت غیر و غیریت و در قلب او جز حق جایگزین نشد، دین او و عمل او و باطن و ظاهر او براى حق خالص شود.


براى قرائت، مانند سایر اجزاى نماز، مراتب و مقاماتى است حسب مقامات اهل عبادت و سلوک:


اول، قرائت عامّه است؛ که اصل آن، تجوید و تصحیح صورت است، و کمال آن تفکر در معانى و مفاهیم عرفیه است. دوم، قرائت خاصّه است؛ و آن احضار حقایق لطایف کلام الهى است در قلب، به قدر قوّت برهان یا کمال عرفان، و کمال آن به وصول به بعض مراتب اسرار قرائت است. سوم، قرائت اصحاب معرفت است؛ و آن ترجمان مشاهدات خویش است پس از معرفت به حقیقتِ کلام و کتاب الهى. چهارم، قرائت اصحاب قلوب است؛ و آن ترجمان حالات قلبیه است پس از تحقّق به بعض مراتب حقیقت قرآن. و پنجم، قرائت اصحاب ولایت است؛ و از براى آن به طریق اجمال سه مقام است:


اول، مقام ترجمان تجلّیات فعلیه است بر قلب ولىّ؛ دوم، ترجمان تجلّیات اسمائیه است؛ سوم، ترجمان تجلّیات ذاتیه.


مادامى که عبد در کسوۀ عبودیت است، نماز و جمیع اعمال آن از عبد است، و چون فانى در حق شد، جمیع اعمال او از حق است و خود را تصرفى در آن ها نیست. و نیز تا سالک است، عبادت از عبد است، و چون واصل شد، عبادت از حق است. و این است معناى انقطاع عبادت پس از وصول: «وَاعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ».[20]


3. اسرار رکوع و سجود


رکوع در نزد خاصّه، خروج از منزل قیام به امر و استقامت در خدمت است که پیش اهل معرفت مستلزم دعوى است. و در نزد اهل محبت، خروج از منزل خیانت و جنایت است و دخول در منزل ذلّ و افتقار و استکانت و تضرّع است که منزل متوسّطین است. و در نزد اصحاب قلوب، خروج از منزل قیام للّه  به مقام قیام باللّه  و از مشاهدۀ قیّومیّت به مشاهدۀ انوار عظمت است، و از مقام توحید افعال به مقام توحید اسماء است، و از مقام «تدلّى» به مقام «قاب قوسین» است؛ چنانچه سجودْ، مقام «أو أدنى» است. پس حقیقت قیام، تدلّى به قیّومیت حق و رسیدن به افق مشیّت است و حقیقت رکوع، تمام نمودن قوس عبودیت و افناى آن در نور عظمت ربوبیت است.


پس سالک چون به منزل رکوع که منزل فناى اسمائى است رسید، تکبیر گوید و دست خود را مثل وقت تکبیرات افتتاحیه رفع کند با همان آداب. و لسان عبد در این مقام، در تنزیه و تعظیم و تحمید، لسان حق است.


سالک باید در جمیع منزل رکوع، قلبش خائف و خاشع باشد و در تحت سلطان کبریا و عظمت، خود را قاصر و مقصّر شمارد؛ شاید عنایت ازلى و رحمت شاملۀ حضرت حق شامل حالش شود و به شمّه اى از رکوع اهل معرفت و اصحاب قلوب نایل آید. و دیگر آن که پشت خود را در حال رکوع مستوى کند و از اِعوجاج سلطان نفس تبرّى جوید و قدم بر سر همّت و رؤیت آن نهد و آینۀ قلب خود را از زنگار همّت خود بزداید. و چون قدم بر فرق همّت گذاشت، وارد در تحت عون الهى است.


و بالجمله: تواضع در تحت سلطان کبریا و خضوع و تذلّل ـ که در هر مقامى به طورى در قلب سالک نمایش دارد ـ طریق هدایت و سلوک است و هر چه نور عظمت و کبریا در قلب بیش تر تجلّى کند و انوار تجلّیات غلبه کند بر سرایر قلب، تواضع و خضوع و تذلّل و عبودیت افزون گردد.


پس سالک چون مستقیم شد و اقامۀ صُلب نمود، لایق مقام قرب شود و متوجه مقام انس گردد.


سجود در نزد اهل سرّ، سرّ تمام صلاة و تمام سرّ صلاة است و آخرین منزل قرب و منتهى النهایۀ وصول است؛ بلکه آن را از مقامات و منازل نباید شمرد. و از براى اصحاب آن، حال و وقتى است که جمیع اشارات از آن منقطع است و همۀ زبان ها از آن گنگ و تمام بیانات از مقام آن کوتاه است و هر کس اشاره اى به آن کند از آن بى خبر است و «آن را که خبر شد، خبرى باز نیامد».


پس سرّ سجود را ـ که اشاره به آخرین مراتب توحید است و منتهى شود در مرتبۀ تحقّق به مقام لامقامى، که اشارۀ به آن در مسلک اهل معرفت کلمۀ شریفۀ «أو أدنى» است ـ کشف نتوان کرد.


سجده نزد اهل معرفت و اصحاب قلوب، چشم فرو بستن از غیر و رخت بربستن از جمیع کثرات، حتى کثرت اسماء و صفات، و فناى در حضرت ذات است. و در این مقام، نه از سمات عبودیت خبرى است و نه از سلطان ربوبیت در قلوب اولیا اثرى؛ و حق تعالى خود در وجود عبد، قائم به امر است.


براى سجده، به حسب احوال علماى باللّه ، مقامات و مراتبى است که به طریق کلّى و  اجمال، اشاره مى کنیم:


یکى، مقام ادراک این مقام است، علماً و فکراً به طریق تفکر و قدم برهان و علم؛ و این مرتبۀ اصحاب حجاب اعظم است که علما و حکما هستند. دوم، مقام ایمان، و کمال آن اطمینان است؛ و این مقام مؤمنین و ارباب یقین است. سوم، مقام اهل شهود و اصحاب قلوب است که به نور مشاهده، فناى مطلق را مشاهده کنند و حضرت توحید تامّ در قلب آن ها تجلّى کند. چهارم، مقام اصحاب تحقّق و کمّل اولیا است که متحقّق به مقام وحدت صِرف شوند و کثرت «قابَ قوسَیْن» از میان برخیزد؛ پس محو مطلق دست دهد و فناى تامّ رخ دهد و غشوۀ تمام عارض شود و غبار عبودیت از میان برخیزد.


حقیقت خلوت با حق، ترک غیر است؛ حتى نَفْس که از بزرگ ترین اَغیار و ضخیم ترین حُجب است. و انسان مادامى که به خود مشغول است از حق غافل است چه جاى آن که با حق خلوت کند؟! و اگر در یک سجده، در جمیع ایام عمر، خلوت حقیقى حاصل شد، جبران خسارات بقیۀ عمر مى شود و عنایت حق از او دستگیرى مى کند و از دایرۀ دعوت شیطان خارج مى شود. و آنچه براى ساجدین کرامت شده، حلاوت انس با محبوب است در دنیا، که براى اهلش از دنیا و آنچه در آن است بهتر است. و به سجدۀ برتراب، تمام شد دایرۀ کمال انسانى. و تمکین این مقام، تمام کمال انسان کامل است؛ و  آن، حقیقت معراج به جمیع اسماء و اعیان است. و سرّ صلاة حقیقى بر قلوب اصحاب قلب، این جا ظاهر مى شود.


4. سرّ تشهّد و سلام


چنانچه سجده بر تراب، رجوع به کثرت است بى احتجاب از وحدت وضعاً و عملاً، تشهّد و سلام رجوع به آن است قولاً و تذکّراً.


و لهذا در تشهّد اوّلاً شهادت به اُلوهیت و وحدانیّت و نفى شریک در آن است، و رجوع محامد مطلقاً به ذات مقدس اسم اعظم اللّه ؛ و پس از آن، توجّه به مقام عبودیت ولىّ مطلق محمّد صلى الله علیه و آله و مقام رسالت آن سرور است، و سلام بر آن سرور است؛ پس رجوع سالک است به خود و طلب سلامت است براى خود و بندگان صالح حق در رجوع از این سفر پر خطر؛ و پس از آن، توجه به جمیع ملائکة اللّه  و انبیاى مرسلین و قواى ملکوتیه ـ که در این سفر همراه او بودند  ـ نماید و سلامت آن ها را از حق تعالى تقاضا کند در این رجوع از سفر روحانى.


حقیقت سلامت در این سفر معراجى، عبارت است از آن که سالک از قدم نفس و اَنانیّت مبرّى باشد؛ و اگر در این مرحله سلامت شد، در مرحلۀ بعد که به عنایت حق واقع شود نیز سلامت خواهد بود؛ و آن سلامت، عبارت است از توجه به یمین و عدم توجه به یسار که اصل احتجاب و اِعوجاج است.


حقیقت تشهّد ـ بلکه جمیع عبادات ـ ثناى خداوند تعالى است و آداب آن ـ بلکه ادب جمیع عبادات ـ عمده اش آن است که مواظبت حالات قلبیه و سَرَیان عبودیت در سرّ باشد. و باید انسان سالک جهد کند که اذکار و دعاوى لسانى را به قلب رساند و قلب را متذکّر و عابد کند که اگر آن قیام به عبودیت کرد، جمیع قواى مملکت و جنود ظاهره و باطنه قیام به عبودیت کنند. پس در اول امر، قلب متذکّر به ذکر لسان است و در آخر امر، زبان و سایر جوارح ترجمان قلبند. و از آداب مهمّۀ تشهّد و سلام ـ که خاتمۀ صلاة است ـ معرفت حرمت رسول اکرم ختمى صلى الله علیه و آله است که بندۀ سالک باید به قلب بفهماند که اگر کشف تامّ آن سرور نبود، کسى را راه به عبودیت حق و وصول به مقام قرب و معراج معرفت نبود؛ پس آن چنان که در اول نماز، رفیق و مصاحب راه معرفت و معراج حقیقت، آن سرور و معصومین از ائمۀ طاهرین  بودند، منتهاى سفر نیز باید تذکّر داشت که آن ها اولیاى نعم و وسایل وصول اهل معرفت و وسایط نزول برکات و تجلّیات حضرت حق هستند؛ «لولا هُم ما عُبِد الرحمانُ و ما عُرِف الرحمان».[21]


معناى سلام در پایان هر نماز، درخواست سلامت و امان است. و در رجوع از این سفر روحانى، با سلامت قلب و امانِ خاطر مراجعت مى کند و نظر او نسبت به موجودات، نظر صفا وسِلم شود و حقیقت اسم «سلام» را در جمیع موجودات سارى بیند و با همۀ آن ها با تحقّق به حقیقت آن معاشرت کند و عالم را دار السلام و مظهر السلام مشاهده کند و دست تصرف خیانت خائنین را از جمال جمیل على الاطلاق کوتاه بیند. پس سرتا پاى خود و عالم را در اسم «السلام» مستغرق بیند و در این مرحله، سرّى کامل از «اسرار قدر» دریابد.


بارالها! پایان کار ما را به سعادت مقرون فرما و سرانجام رشتۀ معرفت و خداخواهى را به دست ما بده؛ و دست تطاول شیطان را از قلب ما کوتاه فرما؛ و جذوه اى از آتش محبت خود در دل ما افکن تا جذبه اى حاصل آید.





منبع: امام خمینى و اندیشه هاى اخلاقى ـ عرفانى ، مقالات عرفانى(4)، کنگرۀ اندیشه هاى اخلاقى ـ عرفانى امام خمینى(ره)، صص بهار 1382، 119-142



پیوست ها:


[1] وسائل الشیعه، ج 1، ص 45. [2] بحار الانوار، ج 81، ص 249. [3] وسائل الشیعه، ج 1، ص 43. [4] خوشا به حال آنان، باز خوشا به حالشان / گوارا باد براى صاحبان نعمت نعمت‏هایشان. [5] ما فقط براى وجه خدا (رضاى خدا) شما را اِطعام می‌کنیم و هیچ پاداش و سپاسى از شما نمی‌خواهیم. [6] کافى، ج 3، ص 265، ح 5. [7] «همانا خداوند می‌خواهد پلیدى را از شما خانواده بزداید و از هرگونه عیب و آلودگى پاکتان گرداند». (احزاب: 33)  [8] )) محجّة البیضاء، ج 5، ص 26.  [9] صف (61): 13.  [10] فتح (48): 1.  [11] نصر (110): 1.  [12] طه (20): 5.  [13] حجر (15): 99.  [14] فرقان (25): 45.  [15] من لایحضره الفقیه، ج 1، ص 140، ح 3. [16] حمد (1): 4. [17] مدّثر (74): 1 و 2. [18] پروردگارشان را از روى ترس (از عذاب) و طمع (به بهشت) مى‏خوانند. (سجده: 16) [19] مثنوى معنوى، دفتر اول، ص 22. [20] حجر (15): 99. [21] «اگر ایشان نبودند، خداوند رحمان پرستش نمی‌شد و خداوند رحمان شناخته نمی‌‏شد».

  • ۹۳/۱۰/۰۵
  • نویسنده: احمد خانی

  • فرصت پرواز هست ... این تو و این آسمان ... می‌توان در هر نماز ... بال زد تا بی‌کران

اسرار نماز

امام خمینی

حضور قلب

سر الصلاة

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی