قرار دیدار

وبلاگ فرهنگی مذهبی نماز

قرار دیدار

وبلاگ فرهنگی مذهبی نماز

قرار دیدار
آخرین نظرات
  • ۱۱ تیر ۹۴، ۱۵:۵۹ - zahra khani
    قشنگه
  • ۳
  • ۰

تسبیح

یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه ای خفته شوریده ای که دران سفر همراه ما بود نعره ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود گفت بلبلان را دیدم که بنالش در آمده بودند از درخت و کبکان از کوه و غوکاندر آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.


دوش مرغی به صبح می‌نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
 
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش

گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش

گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش


منبع: گلستان سعدی، باب دوم در اخلاق درویشان

  • ۹۴/۰۱/۰۴
  • نویسنده: احمد خانی

  • فرصت پرواز هست ... این تو و این آسمان ... می‌توان در هر نماز ... بال زد تا بی‌کران

تسبیح

داستان نماز

شعر نماز

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی